Spring, Summer, Fall, Winter... and Spring 2003

ساخت وبلاگ

بهار،تابستان،پاییز،زمستان... و بهار 

اولین فیلم از این کارگردان نامدار کره ای کیم کی دوک (Kim Ki-Duk) است که دیدم و آنقدر شیفته این فیلم شدم که راغب هستم هر چه زودتر سایر ساخته های او را ببینم . فیلم زیباست ، شاعرانه است، آرام است ، مینیمال است ، کم دیالوگ است ، با طراوت است ، الهام بخش است ، در عین سادگی عمیق است ، سرشار است از تصاویر زیبا و قاب بندی ها هنرمندانه که گویی تمام فیلم نقاشی است متحرک که در برابر ما می گذرد .

فیلم پنج اپیزود دارد، بهار-تابستان-پاییز-زمستان و دوباره بهار ،هر اپیزود نمایانگر دوره ای از زیست و نمو آدمی است . بهار تولد و کودکی است ، تابستان بلوغ و جوانی ،پاییز میانسالی و غم ، زمستان پیری ، پختگی ، مرگ و البته پایانی برای آغازی دیگر . لوکیشن فیلم در طبیعتی بکر و زیباست ، در یک صومعه کوچک شناور بر دریاچه ای کوچک  که محصور شده با کوهستان و جنگل . صومعه یک در منقش دارد و با قایق به خشکی قابل دسترس است. با هر فصل از در وارد این فضا می شویم و دوره ای جدید از زندگی راهب استاد و شاگردش را تماشاگر هستیم .

بهار

یک راهب میانسال را می بینیم که کودکی را از خواب بیدار می کند. از همان آغاز تربیت شاگرد توسط استاد را می بینیم .استاد به کودک یاد می دهد که چه گیاهانی سمی هستند و چه گیاهانی نیستند.کودک سنگی به ماهی و قورباغه و مار می بندد و موجب رنج آنها می شود ، استاد که نظاره گر است ، سنگی بر پشت کودک می بندد و از او می خواهد که به سراغ ماهی و قورباغه و مار برود و سنگ را از آنها جدا کند تا کودک نیز از سنگی که بر پشتش است رهایی یابد و به او می گوید که اگر آنها مرده باشند کودک برای همیشه آن سنگ را در قلبش نگه خواهد داشت. کودک به سراغ آنها می رود و در می یابد که فقط قورباغه زنده مانده است و ماهی و مار مرده اند ، با گریه کودک بهار به پایان می رسد .

تابستان

شاگرد به نوجوانی و بلوغ رسیده ، مادری دختر خود را به صومعه می آورد تا بیماریش بهبود یابد . پسر و دختر جوان عاشق هم می شوند و با هم در می آمیزند ،استاد دختر را پس از بهبود از صومعه به نزد مادرش بر می گرداند ، شاگرد جوان تحمل دوری دختر را ندارد و همراه با خروس و مجسمه بودا از صومعه می رود.  

پاییز 

مرد جوان که به سی سالگی رسیده به صومعه باز می گردد ، او همسر خود را به خاطر خیانت و ارتباط با مردی دیگر به قتل رسانده و نزد استاد خویش بازگشته ، مرد جوان در برابر مجسمه بودا سه کاغذ که روی آنها "بستن shut" نوشته شده روی دو چشم و دهانش میگذارد و قصد خودکشی دارد ،استاد متوجه می شود و او را تنبیه می کند و سپس او را وامیدارد به کندن پند هایی از بودا که استاد بر روی سکوی صومعه نوشته ، دو مأمور پلیس که در پی راهب جوان به صومعه آمده اند پس از اتمام نوشته او را با خود می برند . استاد که به قدرت ذهنی و درونی بالایی رسیده و می تواند قایق آن ها را نگه دارد خود را برای خودکشی آماده می کند . راهب پیر در داخل قایق بر روی چوپ هایی که آماده کرده و در حالی که کاغذ هایی با همان نوشته "بستن shut " بر دهان و چشمان و گوشهایش بسته خود را می سوزاند و ماری از داخل قایق سر بر می آورد و به سوی صومعه می رود . 

زمستان 

شاگرد استاد که به میانسالی رسیده به صومعه باز میگردد ( این نقش را خود کارگردان بازی کرده ) ، مار بر روی لباس های استاد در داخل صومعه است . راهب میانسال شروع میکند به مدیتیشن و یوگا و مراقبه و روزهای خود را سپری میکند تا اینکه زنی با صورت پوشیده کودکی را به صومعه می آورد و در نزد راهب رها می کند و خود هنگام رفتن در داخل دریاچه غرق می شود.راهب،زن را از دریاچه بیرون می آورد تا صورت او را ببیند دوربین دور می شود و در نمای بعدی ما مجسمه ی بودا را بر روی روسری آبی زن در وسط دریاچه می بینیم و بس . راهب مجسمه ای از بودا را از داخل صومعه بر می دارد و تخته سنگی را با طناب به خود می بندد و از صومعه خارج می شود و تپه ها را بالا می رود تا به قله کوهی می رسد که بر کل صومعه ، دریاچه و جنگل ها و کوه های اطرافش مشرف است . 

دوباره بهار 

استاد و کودک را می بینیم در داخل صومعه دقیقا به سان همان استاد و کودکی که در دقایق آغازین فیلم دیدیم . کودک لاک پشتی را میزند ، سپس به دریاچه می رود و سنگی در داخل دهان یک ماهی و یک قورباغه و یک مار قرا می دهد .

فیلم بر مبنای حقایق و آموزه های آیین بودا است ، بودا می گوید هیچ کس جز خود ما مسئول بدبختی ها و یا خوشبختی های ما نیست . یکی از اصول آیین بودیسم سامسارا است که تکرار چرخه حیات است ( تولد - زندگی - مرگ و دوباره زندگی ) در فیلم به خوبی این چرخه با چرخه فصل ها نشان داده شده است ، هر یک از فصل ها نمایانگر بخشی از زندگی راهب شاگرد است.تغییر در فصل ها اجتناب ناپذیر است همان گونه که بزرگ شدن و پیری و مرگ انسان اجتناب ناپذیز است . در فیلم می بینیم که شاگرد کودکی می کند ، دیگران را رنج می دهد ، به بلوغ می رسد ، عاشق می شود ، خطا میکند ، توبه میکند ، به پختگی میرسد ، رستگار می شود و به مقام استادی می رسد . چرخه زیست موجودات همچون فصل ها دوباره با بهاری نو آغاز می شود اما ممکن است در قالبی نو باشد مانند استاد که در شکل ماری دوباره ظاهر شد. 

یکی دیگر از اصول آیین بودیسم کارما است ، به این معنی که اعمال نیک و بد در زندگی فعلی شما در زندگی آتی شما و اینکه به چه شکلی در آیید نقش دارند و تأثیر گذار خواهند بود . چرخه و تکرار سامسارا وقتی قطع می شود که کسی به نیروانا برسد ، نیروانا به معنی مرحله ای است که فرد از خویشتن رها می شود و روح خود را پاک و مطهر می سازد و از رنج ها و غرایز رهایی می باید . انسان همچون آغاز دوباره بهار در شکلی جدید دوباره متولد می شود و تا پاکی تمام و رهایی تمام از رنج ها این چرخه را ادامه می دهد و زندگی می کند یا به شکل انسان یا حیوان و تمامی آنچه در زندگی های آتی دارد حاصل نیکی و بدی در زندگی فعلی است.

چهار حقیقت شریف آیین بودا رنج - خاستگاه رنج - توقف رنج و راه توقف رنج هستند، به این معنی که انسان زائیده شده رنج است ، پیری رنج است ، بیماری رنج است ، مرگ رنج است و دلیل این رنج ها تمایلات نفسانی است .بریدن از این رنج ها از طریق بریدن تمایلات نفسانی ممکن است و راه حل ممکن برای آن اصول هشتگانه بودا است . ( شناخت درست ، نیت درست ، گفتار درست ، کردار درست ،زیست درست ، کوشش درست ، اندیشه درست ، تمرکز درست ). درفیلم استاد در تابستان به شاگرد می گویید : " شهوت میل به تصاحب را بیدار می کند و همین نیز میل به قتل را بیدار می کند " جوان از عواقب میل به شهوت خبردار نبود ، اما استاد خبردار بود و می دانست چه پیش روی او خواهد بود اگر نتواند نفس خود را کنترل کند . استاد در فصل پاییز هنگام بازگشت شاگردش به او می گوید :" بعضی از مواقع ما مجبوریم به از دست دادن بعضی چیزهایی که دوست داریم رضایت دهیم . چیزی که تو دوست داری ممکن است دیگران هم دوست داشته باشند" .در واقع استاد شاگردش را دعوت می کند که از نفس خود رهایی یاید تا در رنج نباشد. به همین دلیل وقتی او را میابد که سه کاغذ با نوشته " بستن shut " بر روی دهان خود گذاشته و در برابر مجسمه بودا ایستاده او را تنبیه می کند چون هنوز نتوانسته به مرحله رهایی از نفس خود برسد و او را به کندن نوشته های پند آمیز بودا وامیدارد.استاد می داند که شاگردش هنوز به نیروانا نرسیده و بهمین دلیل از خودکشی او جلوگیری می کند . شاگرد جوان در زمستان هنگامی که به میانسالی رسیده با مراقبه و تمرین یوگا و مدیتیشن و تهذیب نفس از طریق کشیدن تخته سنگ با خود به کوه که نماد اعمال بد او در گذشته است که با تلاش و کوشش آن ها را از خود رها میکند و همراه با مجسمه بودا به قله ی کوه که به نظرم همان نیروانا است می رسد .

در فیلم همراه با تغییر فصل ها حیوانات نیز تغییر می کنند،در بهار توله سگ ، در تابستان خروس ، در پاییز گربه و در زمستان مار را می بینیم . هر یک از این حیوانات به طور قطع سمبل خاصی در آیین بودیسم هستند مثلاً خروس سمبل غرور و شهوت است می بینیم که مرد جوان هنگام رفتن از صومعه او را نیز با خود می برد . اما دیگر حیوانات مار - گربه و سگ نمی دانم سمبل چه هستند . در فصل بهار کودک سنگی را به ماهی - قورباغه و مار می بندد که بعد از این سه قورباغه زنده می ماند ، به نظرم انتخاب این سه حیوان نشان دهنده چرخه غذایی آن ها است یعنی قورباغه ماهی میخورد و مار قورباغه و کار کودک با کشتن بخشی از این چرخه ایجاد اختلال در نظام طبیعت است ، کاری که آدمی همواره انجام داده و می دهد . در اپیزود پنجم کودک لاک پشتی را می زند که ایضاً نمی دانم سمبل چیست.

یادداشت هایی آماتور از فیلم و سینما ...
ما را در سایت یادداشت هایی آماتور از فیلم و سینما دنبال می کنید

برچسب : spring summer fall winter,and spring 2003,spring summer fall winter,and spring (2003) watch online,spring summer fall winter and spring 2003 english subtitles, نویسنده : aamateurfilmreviewsa بازدید : 252 تاريخ : شنبه 6 آذر 1395 ساعت: 6:49